جدول جو
جدول جو

معنی حجر منفی - جستجوی لغت در جدول جو

حجر منفی
(حَ جَرِ مِ نِ)
حکیم مؤمن گوید: بنون بعد از میم و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه بسنگ ریزه و ابلق از الوان مختلفه، طلای سائیدۀ او با آب باعث بی حسی عضو میگردد -انتهی. داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: قیل انه کالزیتون حجماً و انه یوجد بمنف من اعمال الجیزه اذا طلی به العضو ذهب حسه فلایشعر بالقطع -انتهی. و در مفردات ابن البیطار آمده است: قال دیسقوریدوس: هو حجر یوجد بمصر بالمدینه التی یقال لها منف (منفیس) و هو فی عظم حصاه و فی الحجر الواحد منه الوان مختلفه و قد یقال انه اذا سحق هذاالحجر و بل و لطخ به علی الاعضاء التی یحتاج الی قطعها و کیها منع من الوجع بابطاله الحس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، بیدوند، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
یاقوت بنقل از ابن الفقیه آرد: دیهی بیمن از مخالیف بدر است. و این بدر جز بدر معروف است که در آن غزوۀ بدر افتاد. ابوسعد گفت موضعی بیمن است. واحمد بن علی هذلی حجری که هبه الله بن عبدالوارث شیرازی او را یاد کرده بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ هِ)
ایراقیطس. سنگی است که از هند خیزد مایل به سیاهی و سرخی و سائیدۀ او مایل بسرخی و زردی و شادانۀ هندی نامند. ذرور او جهت قطع خون بواسیرو جراحات بی عدیل و آشامیدن یکدانگ و کمتر از آن جهت قطع خون اعضاء باطنی بواسیر و سم عقرب مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و صاحب اختیارات گوید: نوعی از شادنج است و در پارسی شادنۀ هندی گویند خونی که از مقعد آید قطع گرداند و بواسیر را سودمند بود و چون بیآشامند گزیدگی عقرب را نافع بود. و حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آورده است: سنگی متخلخل سفید است و زرد نیز میباشد چون بر مستسقی نهند از او آب زرد بیرون آید و شفا یابد و ابن البیطار در مفردات گوید: قال جالینوس فی التاسعه هو و الحجر الذی یقال له ایراقیطس یقطعان الدّم الذی یخرج من افواه العروق التی فی المقعد و قد جربناهما. غیره، ایراقیطس هو حجر هندی اذا شرب نفع من لدغ العقارب و ینفع من البواسیر -انتهی
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ سا)
رجوع به حجر قبر موسی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ مَوی ی)
حجارۀ مشویه. آهک زنده. کلس. جیر. نوره. ابن البیطار گوید: حجاره مشویه، هو الجیر، غیر المطفاءو هو الکلس -انتهی. و صاحب اختیارات بدیعی گوید کلس است. رجوع به کلس شود
لغت نامه دهخدا
ابن یزید بن سلمه بن مره بن حجر بن عدی بن ربیعه بن معاویه الاکرمین کندی. و برخی پدرش را زید نوشته اند. ابن سعد در طبقۀ چهارم گوید: بوفادت بنزد پیغمبر آمد، وی مردی شریف بود و حجرالشر لقب میداشت در مقابل حجرالخیر که لقب حجر بن عدی (حجربن الادبر) بود. حجر بن یزید نیز در صفین با علی میبود، و یکی از گواهان حکمین گردید، پس بنزد معاویه شد. معاویه او را بولایت ارمینیه گماشت. یعقوب بن سفیان او را در عداد امراء عالی در جنگ جمل شمرد، و ابوموسی او را از ابن شاهین استدراک کرده است. ابن اثیر و ابن امین نیز همین مطالب را از ابن کلبی نقل کرده اند و نیز گفته است که حجر بن یزید شریر بود و داستان او را با عماره بن عقبه بن ابی معیط در کوفه یاد کرده است. (الاصابه ج 1 قسم 1 ص 330) (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن الحارث بن عمرو الکندی. یکی از ملوک کنده و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امروءالقیس است. رجوع به عقدالفرید جزء 3 ص 342 و 349 شود. پسرش امروءالقیس در حق وی گوید:
أبعد الحارث الملک ابن عمرو
و بعد الملک حجر ذی القباب
و نیز گوید:
و نعرف فیه من ابیه شمائلا
و من خالد و من یزید و من حجر.
رجوع به الموشح ص 28 و37 و 41 شود. حجر در ’برقاء حجر’ میان جدیله و فلجه بدست بنی اسد کشته شد. (معجم البلدان) ، یوم حجر، یوم قتلت بنوأسد الحجربن الحرث الکندی. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ خَ زَ)
سنگی است مصری شبیه به خزف و صفایحی و زود از هم ریزد. بغایت خشک و گرمی او کمتر و با قوه قابضه و اندک حدت و قایم مقام حجر قیشور در ستردن موی و دودرهم او با شراب قاطع خون حیض و خوردن آن چهار روز بعد از طهر باعث قطع حمل دائمی زنان و ضماد او با عسل جهت ورم پستان و قروح خبیثه و منع زیاده شدن خون مؤثر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است که در مصر بسیار باشد و مانند خزف بود و زود از هم بشکافد و صفحه ها بر یکدیگر بود و بجای قیسور مستعمل کنند و با شراب بیاشامند. قطع خون حیض بکند و چون با عسل خلط کنند و بر ورم پستان نهند و بر ریشهای پلید طلا کنند ورم پستان ساکن گرداند و ریشها را به اصلاح آورد و بغایت خشک بود. و ابن البیطار در مفردات آورده است: (قال) دیسقوریدوس، فی الخامسه، زعم قوم انه موجود کثیراً بمصر و هو حجر شبیه بالخزف سریع التشقق ذوصفائح و قد یستعمل مکان القیشور فی قلع الشعر و اذا خلط منه مقدار درهمین و شرب بالخمر قطع الطمث و ان شربت منه المراءه مقدار درخمی بعد التطهیر من العله فی کل یوم و فعلت ذلک اربعه ایام لم تعلق و اذا خلط بالعسل و وضع علی الابدان الوارمه و علی القروح الخبیثه سکن ورم الثدی و منع القروح الخبیثه من الانتشار. (قال) جالینوس فی التاسعه: قوته قوه تجفف تجفیفاً کثیراً. و هی مرکبه من القبض والحده
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ مَکْ کی)
بیرونی در ذیل فصل فی ذکر اشباه الزمرد گوید: و منها حجر مکی و هو حجر اخضر صلب منعقد اصم. (الجماهر ص 169)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجر هندی
تصویر حجر هندی
شادنه از داروها
فرهنگ لغت هوشیار